دوست داشتن بی حدواندازه ی مامانی
چندروزی هست که حوصله ی نوشتن نداشتم آخه هم توسرماخوردی وهم داداشی.امابازم توهمین حالی که هستی شیرین کاریهاتو واسه مامانی انجام میدیوقتی که خودت از خواب بیدارمیشی اگه من هنوزخواب باشم میای وصورتتومیذاری روی صورتموباآب دهنتم حسابی صورتمو میشوریبوس کردنم که خاله سارایادت داده بودحالادیگه خیلی قشنگ لباتمو فشاری میدی روی هم وباصداواسمون بوس میفرستی الهـــــــــــــــــــی مامانی قربون این کارای قشنگت بره که حتی وقتی هم که عصبانیم می کنی بازبااین اداهایی که ازخودت درمیاری حسابی دلبری می کنی.
اما تازگیهادیگه بیش ازحدبه مامانی می چسبی وحتی وقتی که توی آشپزخونه مشغول ظرف شستن میشم میای و به پاهام آویزون میشی
الهی مامانی دورت بگرده که دیگه کاملاباصداهای جورواجورمنظورتوبهمون میفهمونی
این قلبو تقدیم میکنم به شمادوپسرم که بدونین ضربان قلبم فقط به خاطروجودشماست که می زنه