خاطرات روزهای به دنیاآمدنت
عزیزجون تادهمین روزت که بایدمنو توروباهم حموم می بردپیشمون بوداتفاقاشب بعدازاینکه ازحموم اومدیم کلی باعمه ها وعموهات ومامان مهین وباباحسن وعزیزوداداش اهوراعکس انداختیم. اون شب انگاربیشتربهم نزدیک شده بودی ودوست داشتنت روبیشترباتمام وجودم حس می کردم ضمناازحق نگذریم توی تموم اون شبایی که بی قراری می کردی وخواب نداشتی علاوه برمامان مهین وعزیزجون که نذاشتن به من سخت بگذره باباتم خیلی زحمت کشیدوبیشترشباتوروبغل می کردتامن راحت بخوابم ومنم همین جاازش تشکرمی کنم وبهش می گم بابت همه ی کمکهات توی اون روزهاواقعاازت ممنونم وخیلی خیلی دوستت دارم عزیز روزبعددیگه چمدونش روجمع کردوبه خاطرآقاجون که تنهابودبرگشت کرج وازبابایی قول گرفت که حتما عیدماروببره پی...
نویسنده :
مامان آزاده
14:03
اولین سرماخوردگی عشق مامان
ازهمون روزی که دنیااومدی احساس کردیم که تب داری وسرماخوردی اماعزیزجون گفت که نمی خوادازحالادکترببریمت ازداروگیاهی واست داروگرفت وبهت دادیم اماهیچ اثری نداشت روزسوم دیگه طاقت نیاوردم باعزیزبردیمت پیش دکتراونم واست دارو باآمپول نوشت وقتی می خواست واست آمپول بزنه چون که باسن کوچولت گوشت نداشت توی رونت زد خیلی واست غصه خوردم ...
نویسنده :
مامان آزاده
14:02
به دنیااومدن پسملی
برای بدنیااومدنت قراربودکه برم کرج خونه عزیزجون.اماازاونجایی که تو واسه دیدن ماخیلی عجله داشتی بعدازاینکه مامانی دوروزحسابی دل دردداشت وشب دوم دیگه تحمل دردرونداشتم ساعت سه ونیم شب با بابایی و مامان مهین رفتیم بیمارستا زاگرس که واسم مسکن بزنندتاکمی آروم بشم اماهمینکه رفتیم پیش خانم دکتر گفتش که وقت زایمانت شده وبعدازبستری شدن پسرگلم ساعت هفت ونیم صبح پابه جهان هستی گذاشت ایلیای عزیزم آمدنت به دنیای زیبای رنگارنگ که نامش زندگیست مبارک ...
نویسنده :
مامان آزاده
14:01
اولین سونوگرافی برای تشخیص جنسیت
ایلیای عزیزم توبعدازگذشت هشت سال پابه دنیای ماگذاشتی.اولین سونوگرافی آمدنت را 12اسفند ودومین سونوگرافی که در ماه ششم ازجنین بودنت باعزیزجون انجام دادیم 18اسفند رانشان داد.اون روزبعدازسونوگرافی که به خونه اومدیم عزیزجون سربه سربابات گذاشتوبهش گفت: که جنسیت بچه دختره.بابایی کلی آویزون شد واگه باعزیزرودربایستی نداشت سرش دادمیزد.منم که دیدم خیلی بابایی ناراحت شده دلم واسش سوخت وراستش روبهش گفتم واونم ازخوشحالی زیادفقط مونده بود که گریه کنه آقاجونم کلی خوشحال شدوبابایی هم به خاطروجودتوشیرینی خریدوکام همه روشیرین کرد . ...
نویسنده :
مامان آزاده
14:00
یافتن دوستان خوب
سلام به تمام دوستانی که در آینده ای نه چندان دور باهم آشناخواهیم شد.من مامان ایلیاکوچولوهستم والان که شروع به نوشتن ودرست کردن وبلاگ واسه اون هستم دقیقاده ماه و دوازده روز که به جمع سه نفره مااضافه شده ورنگ وبوی زندگیمون روتغییرداده. ازاونجایی که به تازگی وایمکس خریدیم وتونستیم بااین دنیای مجازی آشنابشیمبه همین دلیل هست که نوشتن وبلاگ واسه ی ایلیابعدازده ماهگیش درست شده واونهم به کمک داداش دوست داشتنیش آقااهورا.من هم مثل بقیه ی مامان های دیگه که واسه نی نی های نازشون این کارقشنگ روانجام دادندوخاطرات وکارهای شیزین اونهاروثبت می کنندمیخوام که همین کارروانجام بدم تاوقتی که اونم بزرگ شد بادیدنشون کلی ذوق زده بشه تقدیم ...
نویسنده :
مامان آزاده
13:59