ایلیاایلیا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

قشنگ ترین روزهای زندگی ایلیا

اتمام امتحانات داداشی

خداروشکرداداشی دیگه امتحاناتش روباموفقیت به اتمام رسوند وخیال مامانی هم خیلـــــــــــــــــــــی خیلی راحت شد.ضمناداداش اهوراامسال هم مثل سالهای گذشته شاگرد ممتازشدو واقعادل من وبابایی روخیلی شادکرد ایشاالله توهم که بزرگ شدی مثل داداش اهوراپسردرس خون ومودبی میشی که اگه اون روز برسه مامانی دیگه هیچ غم وغصه ای توی دنیانداره. ...
4 بهمن 1391

خوش گذرونی ایلیاتوخونه ی خاله سارا

آقاایلیاتوخونه ی خاله سارابهش خیلی خوش گذشت چونکه از آقاداریوش وآناهیتاجون گرفته تاخاله وشوهرخاله جون نذاشتن آب توی دلش تکون بخوره ازروزی که رسیدیم کرج  خاله جون حواسش به همه چیزمخصوصا غذای پسملی بود که حتماسوپ ومیوه بخوره وعموهیرادهم که  مواظب بود داروهای شازده روبنده سروقت بدهم ایلیاجون هم که دیگه اصلاباکسی غریبی نمی کردوخودشوهم کلی واسه ی همه لوس می کرد ازپاهای عموهیرادآویزون میشدکه بغلش کنه.آناهیتاجون هم اسم پسری روگذاشته بودبیسکوئیت.وقتی هم که گریه میکردفقط آقاداریوش می تونست ساکتش کنه روزی که همگی رفتیم به پاساژمهستان خاله جون سارا یه سوئی شرت کلاه دار آبی باشلوارکتون سورمه ای که خیلی هم بهت میاد...
4 بهمن 1391

گوش درد جیگرمامان

متاسفانه ازروزی که رسیدیم خونه خالم ایلیامدام بی قراری می کرد وبه طرزوحشتناکی جیغ می کشیدوگریه میکرد من هم فکرمی کردم که طبق معمول همیشه باهمه غریبی می کنه چون که بغل هیچکس هم نمی رفت تااینکه بعدازخاک سپاری خالم وقتی برگشتیم خونه واز اونجایی که دیگه واقعاازدست ایلیاکلافه شده بودم خاله سارابه همراه عموهیراد گفتند که ببریمش دکترومن هم که مطمئن بودم شازدم جیزیش نیست گفتم که لازم نیست امااونهااصرارکردند که ببریمش وماهم قبول کرده وپسملی رو به بیمارستان کودکان بردیم آقای دکترهم پسری رو کاملامعاینه کردوفرمودندکه گوش چپ نی نی عفونت کرده ودوعددشربت چرک خشک کن بسیارقوی راتجویزنمودندکه دریک هفته به کوچولوبدیم بخوره ونکته مهم این بودکه چونکه مابیمه...
4 بهمن 1391

چاردست وپارفتن ایلیا

آقاایلیای نازنازی که تاقبل ازرفتن به مسافرت همچنان سینه خیز می رفتند شکرخداماراشرمنده دوست واقوام نکردندوهمینکه به خونه خالم رسیدیم ایشون درکمال ناباوری وباسرعتی همانندبادشروع به چهاردست وپارفتن کردند وماهم بسی خوشحال شدیم که پسرمان تنبلی راکنار گذاشته وآقای زرنگی شده اند. آقاایلیای شایسته رو مثل اینکه بنده بایدزودترازاینهامی بردم مسافرت چراکه تمام شیرین کاریهاشو اونجابه معرض نمایش گذاشت وباعث شدبیشتروبیشترخودش رو تودل همه مخصوصا شوهرخاله ی عزیزجا کنه شیرین کاریهای شازده ی ما: دست زدن بااون دستهای کوچولوی خوشدلش باهمه بای بای می کنه ...
4 بهمن 1391

فـــــــــــوت خاله ثریا

امروز که میخوام دوباره از شیرین کاریهای پسرم بنویسم متاسفانه چندروزی میشه که دیگه خاله ی عزیزم ثری جون بین مانیست وبعداز15روزتوی کمابودن دیگه ازدنیاوسختیهاش خسته شدوازبین مامثل یه فرشته پرکشیدورفت.خالم واسه ی من وخواهرهام به اندازه ی مامانم عزیزودوست داشتنی بودواسه همین مرگش برامون هنوزهم قابل باورنیست.اماچه میشه کرداین رسم روزگاره کاری هم ازدست هیچکس برنمیاد.ازهمه ی شمادوستای خوبم می خوام که توی دعاهاتون وسرنمازویاهرموقع که احساس کردیدکه دلتون به خدانزدیک شده واسه آرامش خاله ی من هم دعاکنید.ازهمتون ممنونم ...
4 بهمن 1391

خاطرات یلدا باحضور پسملی

بالاخره شب یلداهم فرارسید امسال چونکه یه فرشته کوچولوی دیگه هم بهمون اضافه شده بودتصمیم داشتم که خیلی کارهاانجام بدم اماخوب به دلایلی نشداماازاونجایی که من مامانی هستم که خیلی به فکرخوشحالی بچه هاش هست باکمک شازده پسرم اهوراوایلیاوالبته آقای همسربه بازاررفتیم وماهم مثل بقیه ی خونواده هاکمی خریدازجمله آجیل ومیوه وشیرینی کردیم وصدحیف که هنوونه هم پیدانکردیم و به خونه اومدیم .خوب بود موقعی که می خواستم وسایل روحاضرکنم پسملی درخواب نازبودندکه بنده تونستم درحدبضاعت مقداری وسایل روتزیین کنم ومیزی نه آنچنانی روبرای عکس انداختن که بماندبرای یادگاری درآینده که بچه هامون ببینندوحالشوببرند ضمنا چندعکس هم ازشب یلدامون گذاشتم که می تونید در اد...
4 بهمن 1391