اولین مسافرت ایلیا
آقاایلیاروخوابوندم وحالاباخیال راحت می تونم بنویسم اولین مسافرت ایلیاجوووووون روزچهارم عیدبودکه همراه بابایی وداداشی ومامان رفتیم کرج خونه عزیزجون آخه همه بی صبرانه منتظرتشریف فرمایی پسرنازمابودندبه سفارش عزیزجون شب بااتوبوس راه افتادیم که شازده پسربتونه راحت بخوابه واذیت نکنه.اماچشمت روزبدنبینه اونم خودش ماجرایی شدتوی راه این نی نی طفلکی ما جرات نداشت گریه کنه تا می خواست صداش دربیادسینمو میذاشتم توی دهنش که نکنه گریش باعث اذیت بقیه بشه.ساعت7صبح رسیدیم کرج وقتی واردخونه عزیز شدیم خونواده خاله ثریاوخاله سارااونجابودندهمه واسه دیدن روی چون ماه پسری ازخواب نازشون بیدارشدن حتی آقاجون که معلوم شدخیلی تورودوستدارهوتواون روز واسه تنهاکسی که صدای اقه بقه درآوردی خاله ساراجووووون بود
ازروزدومی که اونجابودیم دیدویازدیدهاشروع شدخونه همه رفتیم وهمگی هم زحمت می کشیدن عیدی ودیدنت روبهت میدادندازکرج رفتیم تهران پیش خاله پوپک وخونه خاله ثریادو روزی هم تهران بودیم وبرگشتیم خونه عزیزجون.روزسیزده به درهم باخونواده ی زن داییت وخونواده ی دوست دایی امیررفتیم یه جای خیلی خوشگل وبهمون خیلی خوش گذشت وتوی وروجک هم دیگه نذاشتی تامامان مثل قدیما بتونه بابقیه والیبال یاوسطی بازی کنه ومجبوربودم که فقط تماشاچی باشم.اتفاقی که اون روز افتاد این بودش که فهمیدیم شیرمامانی اصلاتوروسیرنمی کنه وازاون روزبود که باوجوداینکه آرزوم بودبه توشیرخودم روبدم امانشدوتوشیرخشکی شدی ومامان واست بمیره که بعدازاینکه یه شیشه شیرخشک خوردی چندساعت راحت خوابیدی.
وقتی خونه ی عزیز جون بودم و ٣٨روزه بودم