ایلیاایلیا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

قشنگ ترین روزهای زندگی ایلیا

اولین مسافرت ایلیا

آقاایلیاروخوابوندم  وحالاباخیال راحت می تونم بنویسم اولین مسافرت ایلیاجوووووون روزچهارم عیدبودکه همراه بابایی وداداشی ومامان رفتیم کرج خونه عزیزجون آخه همه بی صبرانه منتظرتشریف فرمایی پسرنازمابودندبه سفارش عزیزجون شب بااتوبوس راه افتادیم که شازده پسربتونه راحت بخوابه واذیت نکنه.اماچشمت روزبدنبینه اونم خودش ماجرایی شدتوی راه این نی نی طفلکی ما جرات نداشت گریه کنه تا می خواست صداش دربیادسینمو میذاشتم توی دهنش که نکنه گریش باعث اذیت بقیه بشه.ساعت7صبح رسیدیم کرج وقتی واردخونه عزیز شدیم خونواده خاله ثریاوخاله سارااونجابودندهمه واسه دیدن روی چون ماه پسری ازخواب نازشون بیدارشدن حتی آقاجون که معلوم شدخیلی تورودوستداره وتواون روز واسه تن...
4 بهمن 1391

خاطرات روزهای به دنیاآمدنت

عزیزجون تادهمین روزت که بایدمنو توروباهم حموم می بردپیشمون بوداتفاقاشب بعدازاینکه ازحموم اومدیم کلی باعمه ها وعموهات ومامان مهین وباباحسن وعزیزوداداش اهوراعکس انداختیم. اون شب انگاربیشتربهم نزدیک شده بودی ودوست داشتنت روبیشترباتمام وجودم حس می کردم ضمناازحق نگذریم توی تموم اون شبایی که بی قراری می کردی وخواب نداشتی علاوه برمامان مهین وعزیزجون که نذاشتن به من سخت بگذره باباتم خیلی زحمت کشیدوبیشترشباتوروبغل می کردتامن راحت بخوابم ومنم همین جاازش تشکرمی کنم وبهش می گم بابت همه ی کمکهات توی اون روزهاواقعاازت ممنونم وخیلی خیلی دوستت دارم عزیز روزبعددیگه چمدونش روجمع کردوبه خاطرآقاجون که تنهابودبرگشت کرج وازبابایی قول گرفت که حتما عیدماروببره پی...
4 بهمن 1391

اولین سرماخوردگی عشق مامان

ازهمون روزی که دنیااومدی احساس کردیم که تب داری وسرماخوردی اماعزیزجون گفت که نمی خوادازحالادکترببریمت ازداروگیاهی واست داروگرفت وبهت دادیم اماهیچ اثری نداشت روزسوم دیگه طاقت نیاوردم باعزیزبردیمت پیش دکتراونم واست دارو باآمپول نوشت وقتی می خواست واست آمپول بزنه چون که باسن کوچولت گوشت نداشت توی رونت زد خیلی واست غصه خوردم   ...
4 بهمن 1391

به دنیااومدن پسملی

برای بدنیااومدنت قراربودکه برم کرج خونه عزیزجون.اماازاونجایی که تو واسه دیدن ماخیلی عجله داشتی بعدازاینکه مامانی دوروزحسابی دل دردداشت وشب دوم دیگه تحمل دردرونداشتم ساعت سه ونیم شب با بابایی و مامان مهین رفتیم بیمارستا زاگرس که واسم مسکن بزنندتاکمی آروم بشم اماهمینکه رفتیم پیش خانم دکتر گفتش که وقت زایمانت شده وبعدازبستری شدن پسرگلم ساعت هفت ونیم صبح پابه جهان هستی گذاشت ایلیای عزیزم آمدنت به دنیای زیبای رنگارنگ که نامش زندگیست مبارک ...
4 بهمن 1391

اولین سونوگرافی برای تشخیص جنسیت

ایلیای عزیزم توبعدازگذشت  هشت سال پابه دنیای ماگذاشتی.اولین سونوگرافی آمدنت را 12اسفند ودومین سونوگرافی که در ماه ششم ازجنین بودنت باعزیزجون انجام دادیم 18اسفند رانشان داد.اون روزبعدازسونوگرافی که به خونه اومدیم عزیزجون سربه سربابات گذاشتوبهش گفت:   که جنسیت بچه دختره.بابایی کلی آویزون شد واگه باعزیزرودربایستی نداشت سرش دادمیزد.منم که دیدم خیلی بابایی ناراحت شده دلم واسش سوخت وراستش روبهش گفتم واونم ازخوشحالی زیادفقط مونده بود که گریه کنه آقاجونم کلی خوشحال شدوبابایی هم به خاطروجودتوشیرینی خریدوکام همه روشیرین کرد . ...
4 بهمن 1391

یافتن دوستان خوب

سلام به تمام دوستانی که در آینده ای نه چندان دور باهم آشناخواهیم شد.من مامان ایلیاکوچولوهستم والان که شروع به نوشتن ودرست کردن وبلاگ واسه اون هستم دقیقاده ماه و دوازده روز که به جمع سه نفره مااضافه شده ورنگ وبوی زندگیمون روتغییرداده. ازاونجایی که به تازگی وایمکس خریدیم وتونستیم بااین دنیای مجازی آشنابشیمبه همین دلیل هست که نوشتن وبلاگ واسه ی ایلیابعدازده ماهگیش درست شده واونهم به کمک داداش دوست داشتنیش آقااهورا.من هم مثل بقیه ی مامان های دیگه که واسه نی نی های نازشون این کارقشنگ روانجام دادندوخاطرات وکارهای شیزین اونهاروثبت می کنندمیخوام که همین کارروانجام بدم تاوقتی که اونم بزرگ شد بادیدنشون کلی ذوق زده بشه تقدیم ...
4 بهمن 1391