نذرکردن مامانی برای سلامتی پسری
موقعی که هنوز توی شمک مامانی جاخوش کرده بودی توی روزهای محرم دقیقاروزشهادت علی
اصغرکه این روزروبه نام شیرخوارگان حسینی گذاشتندباخداعهدکردم که چه دخملی باشی وچه پسری هرسال لباس سقایی بپوشی وببرمت جایی که همه ی این فرشته هاجمع می شن .
بالاخره امسال اون روز فرارسیدومن هم بایدبه عهدی که بسته بودم وفامی کردم شب قبل بابایی
واست لباس سقایی خرید.صبح ساعت 7ازخواب بیدارشدیم وشروع کردم به پوشیدن لباسهات وخودم
هم حاضرشدم ولی ازهمون موقعی که بیدارشدی نمیدونم چرانحس شده بودی ومدام گریه می کردی
زنگ زدم به آژانس وگفتم که ماشین بفرستنداما انقدر توگریه کردی که ازرفتن پشیمون شدمولی
امیدوارم که سال دیگه که بزرگتروآقاترشدی بریم تاپیش خدا مامانی شرمنده نشه.انشاالله
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی